روزی روزگاری سوق

درباره شهر سوق از استان کهگیلویهو بویر احمد

روزی روزگاری سوق

درباره شهر سوق از استان کهگیلویهو بویر احمد

http://suq.blogfa.com/

طبقه بندی موضوعی

دهه فجر نزدیک است

جمعه, ۲۵ دی ۱۳۸۸، ۱۲:۳۴ ق.ظ
به نام خدا

نام تنگه مجاهدین برای مردم سوق یاد مبارزات شیرین و تلخی را به همراه دارد درست یادم است ان روز که داشتیم به مدرسه میرفتیم شایعه امدن استاندار به سوق داشت قوت میگرفت هرکس از علت امدن استاندار را تفسیر به رای میکرد یکی میگفت استاندار اومده که جلوی مبارزات سوقی ها را بگیره عده ای میگفتند سرلشکر همپایی اومده که دستور تیر بده حرف حدیث زیاد میگفتند تو همین حرفا بود که رسیدیم به مدرسه دبیرستان نزدیک پاسگاه بود ما هم به دبیرستانیها ملحق شدیم و شعار بر علیه سرلشکر را سر دادیم رئس پاسگاه که ادم خوبی بود و انقلابی به نظر میرسید اومد گفت بزارید سرلشکر بیاد بره من کاری باشما ندارم اما بچه ها گوششان بدهکار این حرفها نبود تا اینکه دیدیم سرلشکر با هیئت همراهش اومدند ایشان به تصور اینکه دهدشت خوب ازش استقبال کرده سوق هم ازش خوب استقبال میکنه اما به غیر از نیروهای نظامی کسی از ایشان استقبالی نکرد . از زمان ورود  همپایی تا خروج ایشان از پاسگاه دبیرستان یک سره شعار میدادند همپایی همپایی کو دمپاییت و همپایی برگر ما مردم انقلابیم و هزار شعار دیگه که الان یادم نیست همپایی احساس خطر کرد  یکی از روحانیون سر شناس شهر را خواست که بچه ها را ساکت کند اما بچه ها کوتاه نیامدند و تا میتونستند بر علیه رژیم و شخص او شعار میدادند .

یادمه نزدیک خونه فرهاد عباسی لوله گازی که قبلا طاق نصرت انجا بودکنار جاده گذاشته بود بچه ها اومدند راه را بر استاندار بستند ولی با وساطت بزرگان شهر لوله را برداشتندبه هر طریقی بود سر لشکر از سوق فرار کرد و به سوی لنده رفت اما بچه ها و مردم انقلابی از اینکه استاندار به راحتی از دستشون رفت ناراحت بودند  هی به خودشون میپیچیدند نمی دونستند چکار کنند تا نزدیکیهای ظهر همه تو خیابون امام خمینی فعلی پرسه می زدند  تا اینکه خبر رسید استاندار از استقبال مردم لنده خیلی خوشش اومده بعد از ناهار میاد.

خونه ما نزدیک تنگه بود یکی از بچه ها صدا زد امینی لاستیک (تایر)بزرگی داشتی چکارش کردی گفتم دارمش بدون اینکه به من چیزی بگه لاستیک را اورد و ان را وسط جاده گذاشت و راه را مسدود کرد بچه های دیگه رفتند لاستیک آوردند و یه تیر آهن هم گذاشتند رو لاستیک بدون بر نامه قبلی اینکار را کردیم عده ای که ان موقع فعال بودند و حالا شهید شدند مثل شهید امرالله تقوی که خدا رحمتش کنه خیلی خوب کار منکرد ان روز هم قوت قلب میداد شهید مساوات و دیگر شهیدانی که بودند ان موقع اول دوم دبیرستان بودند اما مثل یه مرد بودند

 راه مسدود بود گروهی موظف شده بودند ماشینهای عادی را راهنمایی کنند که از راه فرعی عبور بدند خیلی با برنا مه نبودیم تنها راه بستن مد نظر بود از کار اینده کسی حرف نمیزد اگه استاندار او مد و راه را بسته دید چکار کنیم یا چطور ادامه بدیم فقط دل خوشی داشتیم که راه را ببندیم بالخره خبر رسید استاندار در راه است و داره با طبل و دهل از سوی مردم لنده بدرقه میشه خیلی نا راحت شدیم مدتی از این حرکت لنده ای ها با سوقی ها کدورت پیش امد طوری که شعار بر علیه لنده ای ها نوشته شد خلاصه استاندار نزدیک به شهر سوق میشد ساواکی معروفی که ان زمان خیلی با ابهت بود او مد گفت استاندار پدر شما را در میاره راه را باز کنید  . عده ای از بچه ها که میدونستند ایشون داره اسامی یاد داشت میکنه با داد بیداد کردن اینکه نمیدونیم کار کیه طرف را رد کردند خبر پشت خبر می امد استاندار داره نزدیک میشه نزدیک روستای لیر بزرگ که رسید همه خوشحال بودند که الان استاندار راه را بسته میبیند و از خوشحالی مردم لنده در می اید به هر طریق بود لاستیکهارا اماده اتش زدن کردیم شعله های اتش داشت فوران میشد که انها رسیدند هیچ کس تو خیابون نبود تعداد افراد اندکی همه اطرف محل قایم  شدیم . اولین ماشین که رسید ریو ژاندارمری بود با یه جیب اتیش را با کپسول آتش نشانی خاموش کردند و تیراهن داغ شده را با روکش صندلی های ماشین کنار زدند و راه را باز کردند ریو یا همان دوج یا گاز ژاندارمری با سرعت اومد نزدیک بود مرحوم سید قدرت ا الله علویان را زیر بگیرد گفتند ریو از ان گروهان لنده بود ماشینها به تصور اینکه فقط راه بسته شده باز شده و از ترس اینکه اخر شهر هم همینطور باشه بدون اقدامی اروم به پایین اومدن تو شهر داشتند که مردم شروع به سنگ اندازی کردند باور نمیشه این همه سنگ از کجا امد از ۱۵۰ ماشین ماشینی نبود که سنگ نخورده باشه استاندار زخمی شد همراهانش هم همینطور طوری شد که فقط با سرعت دور میشدند چنان سنگ باران شد که ادم به یاد داستان ابرهه و مرغان ابابیل می افتاد

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۱۰/۲۵
محمد جعفر تقوی سوق

نظرات  (۲)

ای ول به همتون!!!
ما به داشتن هم شهریایی با این آگاهی افتخار میکنیم
امیدواریم که ما بتونیم افتخاراییی که شما ها برامون کسب کردین رو حفظ کنیم
و باز سوق رو به همون ادمای با فرهنگش بشناسن!
سلام
این اتفاق در چه سالی افتاد و یک سوال آیا ان موقع 150خودرو در استان کهگیویه و بویراحمد بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی