روزی روزگاری سوق

درباره شهر سوق از استان کهگیلویهو بویر احمد

روزی روزگاری سوق

درباره شهر سوق از استان کهگیلویهو بویر احمد

http://suq.blogfa.com/

طبقه بندی موضوعی

تمبر و فیلم مستند شهید «هدایت‌الله طیب» در یاسوج رونمایی شد

به گزارش «دناپرس» به نقل از خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) در دهمین مراسم خاطره‌گویی دفاع مقدس، تمبر و فیلم مستند شهید «هدایت‌الله طیب» روز سه‌شنبه، ۱۶ اسفندماه در سالن کتابخانه عمومی شهر یاسوج رونمایی شد. در دهمین مراسم خاطره‌گویی دفاع مقدس و با حضور رهنما معاون سیاسی امنیتی استاندار کهگیلویه و بویراحمد ، برخی از مسئولان ، مردم و بسیجیان فیلم مستند بازگشت از فلوریدا که روایتی از بازگشت شهید «هدایت الله طیب» از دانشگاه فلوریدا و حضور در جبهه جنگ علیه رژیم بعث عراق بود، روز سه‌شنبه، ۱۶ اسفندماه ساعت ۱۵ در سالن کتابخانه عمومی شهر یاسوج رونمایی شد. همچنین مراسم رونمایی از تمبر شهید طیب نیز برگزار شد.

این فیلم را “سیدمحمد موسوی” و “وحید شیخی یگانه” کارگردانی کرده‌اند و محصول واحد هنرهای تصویری حوزه هنری استان است.

شهید هدایت الله طیب از موسسان انجمن اسلامی دانشجویان آمریکاست که در اوایل دفاع مقدس به کشور باز می گردد و در عملیات فتح المبین به شهادت می رسد.

هدایت الله طیب، در سال ۱۳۳۳ هجری شمسی، در روستای تنگه برسفید، از توابع شهرستان کهگیلویه، در روستایی محروم و دورافتاده متولد شد. دوران کودکی‌اش را در روستا سپری کرد و در سال ۱۳۴۱ در شهر سوق وارد دبستان شد.بعد از دوران دبستان برای تحصیل در دوره دبیرستان به بهبهان می رود و در دبیرستان ۲۵ شهریور، مشغول تحصیل می شود.

دوره دبیرستان در زندگی شهید، دوره مهمی است. هم از این حیث که به شدت روی به مطالعات دینی می‌آورد و از طرف دیگر با افرادی آشنا می شود که با هم جلسات هفتگی دایر می‌کنند و وارد قضایای سیاسی می شود.در سال ۱۳۵۴ ، به سربازی می رود. بعد از آموزشی، به خاطر این که دیپلمه است، به عنوان درجه‌دار انتخاب می شود و در رشته تانک دوره می‌بیند.

خدمت سربازی‌اش که تمام می‌شود و مقدمات سفر به آمریکا را برای تحصیل شروع می‌کند، ضمن این که در یک شرکت آبرسانی به عنوان رئیس کارگزینی مشغول به کار می‌شود. در این مقطع باز هم فعالیت‌های سیاسی‌اش را دنبال می‌کند و…

او در همان ماه های آغازین جنگ تحمیلی، رشته مهندسی کشاورزی را در آمریکا رها کرد و به کشور خود بازگشت و بلافاصله به جبهه رفت و از فرماندهان یگان های زرهی شد و دست آخر هم در عملیات فتح المبین به شهادت رسید.

آنچه می خوانید نگاهی است به زندگی این مرد بزرگ.

وقتی برای ادامه تحصیل آماده میشود برای عزیمت به آمریکا، یکی ازدوستانش از او می پرسد: چرا می‌خواهی به آمرکیا بروی و همین جا تحصیل نمی‌کنی؟

و او در پاسخش می گوید: ببین، شاه عمله آمرکیایی‌هاست. ما می‌توانیم توی آمرکیا بهتر و بیشتر ریشه این آدم را بزنیم. ضمن این که به هرحال سطح علمی دانشگاه‌های آن جا هم بالاست و می‌توانیم از دانش آن سرزمین برای پیشرفت مملکت در آینده‌بهره بگیریم.

به این نکات در نامه‌هایش هم اشاره کرده است. در یکی از نامه‌هایش که از آمرکیا فرستاده، چنین می‌گوید: ما الان در این جا باید علم آنها را بیاموزیم تا فردایی که برگشتیم به مملکتمان، گوشه ای از کشور را بسازیم.

با رسیدن به آمرکیا بلافاصله فعالیت سیاسی‌اش را شروع میکند. در شهر « سنت پطرزبورگ» ایالت «فلوریدا» مشغول تحصیل در رشته مهندسی کشاورزی میشود و همان جا انجمن اسلامی دانشجویان مسلمان سنت پطرزبورگ را تأسیس میکند و در انتخابات ایشان به عنوان مسوول انجمن انتخاب می‌شود. جالب این که در ابتدا نمی‌توانند نام انجمن اسلامی بر روی این تشکّل بگذارند، به خاطر ممانعت هایی که وجود داشت. در حقیقت این تجمع، تجمع دانشجویان مقیم شهر سنت پطرزبورگ است و شهید هدایت هم نماینده تام الاختیار دانشجویان. البته این ظاهر امر است و درحقیقت این تجمع، همان انجمن اسلامی دانشجویان مقیم سنت پطرزبورگ است.

شهید طیب به همراه یکی از دوستانش، )علی احمدی( که متاهل و با همسرشان در آمرکیا اقامت کرده بودند، خانه‌ای دو طبقه را برای زندگی اجاره می‌کنند که در یک طبقه از این خانه، شهید طیب و در طبقه دیگر آقای علی احمدی ساکن میشوند.

این تشکلی که عرض کردم با کنسولگری ایران در “واشنگتن” مرتبط می‌شود و برای حل مشکلات دانشجویان پیگیری‌هایی را انجام می‌دهد.

بالاخره میرسیم به مقطع ۱۳ آبان ۱۳۵۸ که لانه جاسوسی تسخیر میشود.

در این مقطع شهید طیب و دوستان انجمن، دست به راهپیمایی‌هایی میزنند در حمایت از تسخیر لانه جاسوسی و برگزاری نشستهایی برای تبیین این حادثه به دانشجویان ملتهای دیگر. از این راهپیمایی‌ها و نشستها، عکس‌هایی به جای مانده. مثلاً در یکی از این عکس ها شهید طیب را میبینیم که جلوتر از راهپیمایان در حال هدایت بچه‌ها و شعار دادن است. اما بالاخره پلیس آمرکیا ساکت نمی‌نشیند و شهید هدایت را تحت فشار قرار می‌دهد.

در این میان یک اتفاق جالبی روی می‌دهد. دانشجویان آمرکیایی به تلافی به آتش کشیده شدن پرچم آمرکیا در ایران، میخواهند در صحن دانشگاه پرچم ایران را به آتش‌بکشند. کشمکش‌هایی صورت می‌گیرد و دانشجویان ایرانی می‌گویند ما چنین اجازه‌ای به شما نمی‌دهیم. نهایتاً این موضوع به این جا ختم می‌شود که یک جلسه مناظره‌ای در صحن دانشگاه برگزار شود و از هر طرف یعنی از آمرکیایی‌ها ۴ نفر و از ایرانی‌ها هم ۴ نفر در مناظره شرکت می کنند. از میان دانشجویان ایرانی یک نفرشان شهید طیب به عنوان مسوول انجمن اسلامی شهر سنتپطرزبورگ بود.

این مناظره باعث شد اذهان عمومی دانشجویان نسبت به موضوع روشن شود و بسیاری از آن ها همدلانه با حادثه تسخیر لانه جاسوسی توسط دانشجویان ایرانی برخورد کنند. گزارشی از این مناظره در یک نشریه آمریکایی چاپ شده است و تصویر هر ۸ دانشجوی ایرانی و آمرکیایی در آن دیده می‌شود. فضا چنان عوض می‌شود که آن ۴ دانشجوی آمرکیایی متهم می‌شوند و حتّی برخی از اساتید دانشگاه نیز جانب دانشجویان ایرانی را می‌گیرند.

با این همه تعدادی از دانشجویان آمرکیایی با کمک و همراهی پلیس منطقه اصرار می‌کنند که هر طور شده پرچم ایران باید به آتش کشیده شود. از این سو هم بچه‌های انجمن مقاومت می‌کنند و دست آخر وقتی نمی‌توانند در مقابل آنها بایستند، قرار میشود که آرم الله در پرچمی که قرار است بسوزد، نباشد. خلاصه آمرکیایی‌ها، پرچم را سر و ته توی چوب می‌زنند که در این صورت رنگ قرمز در بالا قرار می‌گیرد که می‌شود پرچم ایتالیا و این پرچم را آتش میزنند.

آرم الله هم که نداشت و این موضوع باعث مضحکه نشریات محلی می شود که دانشجویان آمرکیایی به جای پرچم ایران، پرچم ایتالیا را آتش زده‌اند. یکی از دوستان شهید می‌گفت:ما همین که پرچم را دیدیم سکوت کردیم. گذاشتیم پرچم را آتش بزنند، بعد بلند شدیم و شروع کردیم به هورا کشیدن و تازه آنها متوجه شدند که پرچم ایتالیا را آتش زده‌اند.

ماجراها همین طور ادامه پیدا می‌کند و منزل شهید طیب می شود مقرّی برای دانشجویان آن شهر و شهرهای دیگر ایالت فلوریدا برای فعالیت‌های سیاسی علیه آمرکیایی‌ها.

تا این که جنگ شروع می شود. در این مقطع هم دانشجویان ساکت نمی‌نشینند و شروع می‌کنند به راهپیمایی علیه آمرکیا به عنوان یکی از حامیان صدام حسین.

در بخشی از نامه شهید طیب که پس از شروع جنگ برای خانواده خود نوشته، چنین آمده است: خانواده عزیزم! باور کنید این نامه را در فاصله دو تظاهرات نوشته‌ام. قسمت اول را پس از تظاهرات «واشنگتن» که منجر به دستگیری بچه‌ها شد، نوشتم و فرصت نکردم نامه را کامل کنم و برایتان بفرستم… الان مصادف شده با جنگ عراق و ایران و ما روز دوشنبه ۷ مهرماه به خاطر محکوم کردن دولت جنایتکار عراق در واشنگتن مجدداً تظاهرات داریم که امیدواریم به خوبی و خوشی برگزار شود. البته ما طی پیامی از حضور امام درخواست کردیم که اجازه فرمایند ما برای جنگیدن به همراه دیگر عزیزان به ایران بازگردیم و رادیو هم پیام را پخش کرد که حتماً شنیدید اما هنوز در این مورد پیامی از حضرت امام به دست ما نرسیده است.

این نامه در کم تر از یک هفته از شروع جنگ نوشته شده و شهید طیب و دانشجویان دیگر برای حضور در جبهه اعلام آمادگی کرده‌اند. از همین جا جرقه بازگشت در وجود شهید طیب زده می شود.

یک بار خانواده برای ایشان نامه ای می نویسند و از فعالیتهای سیاسی‌اش اظهار نگرانی می‌کنند و می گویند که میترسیم، دولت آمرکیا برایت مشکلاتی ایجاد کند و شهید طیب هم در جواب آن ها نامه ای مینویسد: فقط میخواستم به عرضتان برسانم که عزیزان من، چرا این قدر در فکر هستید؟ شما اصلاً نگران ما نباشید و مطمئن باشید که جای ما خیلی خوب است و هیچگونه نگرانی نداریم. از نظر درگیری با دولت آمرکیا هم همان طور که امام فرمودند مطمئن باشید که آمرکیا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند و با این تلاشهای مذبوحانه‌اش قادر نیست فریادهای حق طلبانه ما را در گلو خفه کند. عزیزان من! ما طبق رسالت شرعی و اسلامی موظف هستیم در برابر توطئه‌های ضدانقلاب در خارج از کشور علیه اسلام و انقلاب اسلامی‌مان مقابله کنیم. بالاخره به دنبال نامه ای که به حضرت امام نوشتند و با هماهنگی‌های کنسولگری ایران در واشنگتن به طرف ایران به راه می‌افتند.

ایشان در دوره سربازی، دوره زرهی دیده بودند، پس بلافاصله با بازگشت به ایران و حضور در جبهه، در یگان زرهی مشغول فعالیت می شوند و سپس برای تکمیل آموزشهای لازم، به شیراز اعزام میشوند تا در تیپ زرهی شیراز آموزش ببینند.

نکته جالب این جاست که تا ۶ ماه پس از بازگشت به ایران، خانواده از حضور ایشان در ایران خبری نداشتندو گمان می‌کردند که شهید طیب همچنان در آمرکیا به سر می‌برد.

وقتی از ایشان پرسیدند که آخر چرا پس از بازگشت از آمرکیا، خانواده را در جریان نگذاشتی؟

گفت: از آن جایی که محبت و علاقه خانواده را به خودم می دانستم و می دانستم که پس از سالها دوری احتمال دارد که نتوانم به نحو احسن در جبهه حضور یابم، ترجیح دادم هر طور شده خودم را به جبهه برسانم و اسباب ناراحتی و دلخوری خانواده را پیش نیاورم.

این رفتار نشان از محبت و تبعیت شهید طیب از حضرت امام دارد که به هرحال ایشان به فرمان امام به ایران بازگشتند برای ادای تکلیف و نمی‌خواستند هیچ چیزی، مانع این ادای تکلیف شود.

پس از ۶ ماه از بازگشت ایشان شوهر خواهرشان، به طور اتفاقی، شهید طیب را در شیراز می‌بینند و او را با خود به سوق و روستا می‌آورند، چند روزی می‌ماند و بعد دوباره باز می‌گردد به جبهه.

شهید طیب یک سلسله سخنرانی‌هایی هم به مناسبت‌های مختلف انجام دادند. تعدادی یادداشت و دست نویس هم از ایشان برجای مانده است. به این تکه از دست نویس ایشان توجه کنید:

“خدایا نکند ثمره جنگ یارانمان،به چنگ فرنگی مسلکان افتد. نکند خونین کفنان در غربت بمیرند تا خوش باوران غرب زده کام گیرند. نه! نه! نه! هرگز! کفر است. مگر میشود خون حسین)ع( پایمال شود.”

بالای این دست نوشته هم نوشته است: ما مرد جنگیم و از شهادت باکی نداریم.

ایشان بعد از عزل بنی‌صدر، برای انتخاب شهید رجایی به عنوان ر ییس جمهور بسیار تلاش کردند.

در همین ایام دچار ناراحتی شدید معده هم شدند که بارها مجبور بودند برای معالجه به شیراز بروند.

وقتی شهید طیب بازگشت، قوم و خویش و مردم منطقه بسیار خوشحال شدند و حتّی شادی می‌کردند و با تفنگهایشان به رسم لرها، گلوله می‌انداختند اما برادرش گریه میکرد. وقتی به او گفتند که فلانی حالا که برادرت برگشته چرا گریه می‌کنی؟

در جوابشان گفت: چون میدانم که هدایت دیگر مال ما نیست و از دست ما رفت.

او می‌دانست که وقتی هدایت آمرکیا را با آن همه زرق و برق رها کرده و بازگشته، حتماً ماندنی نیست و رفتنی است و دیگر در این دنیای خاکی جایی ندارد. حق هم با او بود و درست فهمیده بود…

پیش بینی برادر هم چندی بعد در ۵ فروردین ۱۳۶۱ به وقوع پیوست و شهید طیب در میانه‌های عملیات فتح‌المبین به شهادت رسید. در میان اسناد و نامه های به جای مانده در وسایل شهید،یک نامه‌ای هست که جالب است:

بسمه‌تعالی- ازگروه رزمی حضرت مهدی (عج) به بنیاد شهید کهگیلویه.

محترماً به استحضارتان می‌رساند، که شهید برادر هدایت الله طیب مدت حدود ۴ ماه که در این یگان به طور داوطلب و مردمی و از افراد متعهد و مکتبی بود که به عنوان فرمانده گروهان تانک چیفتن انجام وظیفه می‌کرد و هیچ گونه پول و حقوق و مزایایی دریافت نکرده است. مراتب به استحضارتان می‌رسد- سرپرست گروه رزمی حضرت مهدی (عج)

وقتی خبر شهادت هدایت به آمرکیا میرسد، در آن جا هم مراسم های بزرگ داشتی برایش می‌گیرند و نامه‌ای برای خانواده‌اش میفرستند. در این نامه به زحمات ایشان در تشیکل انجمن اسلامی اشاره شده و این که شهید هدایت الله طیب، به خواسته و آرزوی قلبی‌اش رسید. یعنی دوستان ایشان در آمرکیا هم خوب میدانستند که غایت آمال او، چیزی نبود جز شهادت. و اما وصیت نامه شهید که بهترین سند است در شناخت او و باورها و تمایلات و اعتقاداتش.

هدایت در آغاز وصیت نامه‌اش خودش را چنین معرفی می‌کند: “به عنوان انسانی معتقد به مبانی اصیل مکتب حیات بخش اسلام و پیروی از رهنمودهای پیر مرادم، امامم، مرجعم، حضرت امام خمینی (بقاء بطول عمر شریفه) و به عنوان انسانی ناآرام روانه در بستر زمان، عضو کادر ثابت جنود الله و تیم سیار حزب الله…

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۲/۱۷
محمد جعفر تقوی سوق

شهید طیب

شهدای شهر سوق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی