روزی روزگاری سوق

درباره شهر سوق از استان کهگیلویهو بویر احمد

روزی روزگاری سوق

درباره شهر سوق از استان کهگیلویهو بویر احمد

http://suq.blogfa.com/

طبقه بندی موضوعی

سوق و عقب رفتگی هایش ۲

سه شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۱، ۰۳:۲۸ ب.ظ

دکترنورمحمدحسینی : در شب تاسوعا عدهای از جوانان داغدار شهادت امام حسین (ع) ، با دلی پر درد ناشی از معضلات فرهنگی ، یکی از بزرگواران فرهنگی را دعوت به هم اندیشی می نماید . آن برادر عزیز ، سید کاظم صالحی زاده ،بود. سید ما را هم به این بزم دعوت می کند. وارد جلسه که شدم با حدود 15 نفر از دانشجویان و فعالان حوزه فرهنگ روبرو شدم . شروع به صحبت کردند. جلسه . مثل هر اقدام فرهنگی دیگر.بی نظم بود و این طبیعت کار بود. 

همه صحبت کردند یکی 7 بار و دیگری 3 بار و بقیه هم حداقل یک بار . ما مستمع بودیم . به فلسفه این جلسه فکر کردم و لذت بردم خوشه های خشم فکری این جوانان ، همانند آتشی بود که بر نیستان فرو می آمد و تمامی "تپره های کومه مان " را می لرزانید.آنها نماینده جوانان نبودند و لی گروهی از جوانانی بودند که به لحاظ منطقی و ریاضی اگر 100 نفر دیگر به آنها اضافه می شدند حرف دیگری نمی توانستند اضافه نماییند . آنها نه همه چیز بل خیلی چیز ها را گفتند.آنچه من یاد داشت کردم این موارد بود : 


تضادهای قومیتی ،اعتیاد ، افت تحصیلی ،کوچ متخصصان ،ضعف برنامه های فرهنگی ، بی سالار بودن مدیریت فرهنگی شهر ، خود زنی فعالان فرهنگی ، بی پشتوانه بودن و عدم حمایت های مالی ، نبود اماکن فرهنگی ، و... 

گفتم که ذات برنامه های فرهنگی بی نظمی دارد . در وسط همین برنامه هم تنی چند نفر از آنها صحبت که کردند ،جلسه را ترک کردند. 

سید جلسه را خوب اداره می کرد و هر از چند گاهی سوالاتی می پرسید ولی حجب و حیا و یا روجیه خود سانسوری نمی دانم شاید هم محافظه کاری باعث می شد که جواب سید داده نشود ولی در نگاه چهره شان ، جواب را رویت می کردی. 

برای این جوانان قصه ای را تعریف کردم آن قصه این بود:.در زمانهای دور زنی زنذکی می کرد ، بزی داشت و کومه ای ، بسیار فقیر بود و تنها کار وی فقط این بود که بز را به چرا می برد تا ازشیر او امرار معاش کند. 

پس از مدتی مدید راهزنی از خدا بی خبر در غیاب زن ، بز را می کشد و گوشتش را نوش جان می کند و به سلامتی منطقه را ترک می کند . 

وقتی زن با استخوانهای بر جای مانده بز روبرو می شود شیون می کند و زانو غم به بغل می گیر که بد بخت شدم و بیچاره . چند روز به این حالت غم، سر می کند می بیند گرسنه است . و گریستن برای او نان نمی شود. تنها راهکار را هجرت می داند .او در گوشه ای سکنی می گزیند و شروع به جمع کردن خار می کند تا آنها را بفروشد و بچه هایش را سیر کند. 

مدتی بدین منوال گذست . دید وضع چندان هم بد نیست . ادامه می دهد . کار او رونق می گیرد.تا جایی که او شهری را بنا می دهد و حاکم آن شهر می شود .سالها بعد آن دزد وقتی از آن منطقه می گذرد می فهمد که این شهر را زنی بنا نهاده و اداره می کند. سوال می پرسد و از احوال گذشته زن جویا می شود .می فهمد این همان زنی بوده است که او تنها دارایی اش را کشته و نوش جان کرده است وی را فراری می دهد. 

اگر بز این زن سلاخی تمی شد مگر نه این بود که مغز توانای این زن هنوز در گیر همان بز بود و فرصتی برای پیشرفت پیدا نمی کرد. 

توصیه من به جوانان این بود که کارهای معمولی فرهنگی را رها کنید به سراغ برنامه های قکری و فرهنگی عمیق رفته تا استعدادهای شما آنجا شکوفا گردد. وقتی می بینید برای برپایی خیمه امام حسین چند نفر زحمت می کشند و احتیاجی به دخالت شما نیست وحتی ممکن است دخالت شما متولیان قدیمی را ناراحت هم نماید به سراغ یک جلسه علمی برای عاشورا باش و یک میزگردی در خصوص امام حسین برگزار کن .شب شعری در رثای امام به پا کنید. نه اینکه درکنار او یک کار تکراری و مضاعف را شروع نمایید که ممکن است باعث کدورت و تضاد هم شود. 

مثلا از امام جمعه بخواهیم در کنار برگزاری صرف نماز جمعه ، شروع به برپایی تشکلی از متخصصان فرهنگی ، نویسندگان ، شعرا و هنرمندان نماید تا کارهای مذهبی غمیق تری را در شهر شاهد باشیم. 

از شورای شهر سوال کنیم که در کنار آسفالت خیابان ها و سیل بندها ، برای برپایی تئاتر وونقاشی و موسیقی و سینما و فیلم و پژوهش و ...دیگر اقدامات فرهنگی چه برنامه ای دارید 

. به بخشدار شهر یاد آوری کنیم که بزرگان هنری این استان زاده همین شهر هستند . آیا برای بکبار هم که شده است از آنها برای یک جلسه فرهنگی دعوتی شده است . آیا آنها را می شناسید؟ 

به شهر دار یادآوری کنیم که به جای دغدغه نصب مجسمه حسین پناهی به فکر برگزاری یک همایشی برای بزرگداشت وی در شهر باشد تا پناهی های دیگر شهر شکوفا کنند. 

در کنارمراسمات تکراری شهدا و الصاق عکس شهدا در خیابان های شهر و نصب چفیه ها بر سردر مساجد و تکایا به فکر معرفی معرفت شهیدانی باشیم که با دریایی از معرفت و علم از کنار ما رفتند. 

در شهر یاسوج مرکز استان برای گرامیدشت یاد شهدای استان در گلزار شهدا با سخنران کشوری تنها عکس دو شهید شاخص استان را زیارت کردم که هر دو متعلق به این شهر بودند : شهید تقوی و شهید طیب. ولی در شهر سوق موطن اصلی آنها تاکنون خبری از چنین مراسمی ندیدیم تا شهید طیب را به جوانان شهرمان بشناسانیم و کتابهای شهید تقوی را در محافل فرهنگی تفسیر نماییم. 

توصیه من به این جوانان ورود به این وادی های فرهنگی عمیق و تاثیر گذار بود که در آنها نه تضادهای قومیتی رخنه پیدا می کند و نه اختلاف و خودزنی ها بوجود می آید. برعکس نیروی سازی و پرورش اندیشه های ناب را باعث می شود و از قبل این اندیشه ها معضلات دیگر نیز کم رنگ می شود. 

جلسه پایان یافت. وعده ما ساعت ۳ بعداز ظهر در یکی از اماکن عمومی بود تا سخنان تنی چند نفر را از جمله سید کاظم صالحی زاده و دکتر غندی و... بشنویم . تا ساعت حدود ۴ پشت درب های بسته منتظر ماندم خبری نشد. بعدها فهمیدم جلسه کنسل شد. به همین راحتی . 

ساعت بعد جلسه را ما نفهمدیم کی بود ولی بعدا فهمیدم برگزار شد و حرفهای خوبی زده شد .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی