روزی روزگاری سوق

درباره شهر سوق از استان کهگیلویهو بویر احمد

روزی روزگاری سوق

درباره شهر سوق از استان کهگیلویهو بویر احمد

http://suq.blogfa.com/

طبقه بندی موضوعی

سوق و سرمایه هایش4 : شهدای پاکباز سوق

شنبه, ۹ دی ۱۳۹۱، ۰۷:۴۶ ب.ظ

دکترنورمحمد حسینی :همانطور که در مدخل پیشین ذکر شد سوق در مبحث علمای مذهبی و سرمایه های فرهنگی در سطح استان مقام بسیار رفیع و بلند مرتبه ای را دارد. در این بخش لازم است یادی نماییم از سرمایه های اصلی سوق .آنهایی که صادقانه برای برقراری صلح و آرامش و عدالت علوی و قسط نبوی ، مبارزه با تکاثر و جنگ با حق کشی ، پاسداری از حریم ایدیولوژی راستین اسلام علوی ،  به پا خواسته اند و با مسلمانان نماهایی نبرد کردند که از قادسیه دام مخوفی تعبیه کردند و عربیت را با اسلامیت یکی دانستند.

در اینروزگار موسیقی رپ و حتی نوحه رپ و لباس های تنگ و ریش های طرح خاص و شلوارهای مدل و فیس بوک و چت  ....مد است .جوانان هم به آنها گرایش دارند.

در روزگار ما مد چیز دیگری بود. هرکس به جبهه نمی رفت انگار خیلی کم داشت . مد رفتن به جبهه و چفیه بر گردن کردن و لباس خاکی پوشیدن و پوتین سربازی به پا کردن بود.جوانان امروزی به رسم خودشان ما هم به رسم خودمان .هر شهری و رسمی .آن زمان بسیجی را به مهربانی و عطوفت می شناختند.آنها آگاهانه می دانستند چه می خواستند و چکارکنند .

چند هفته پیش مراسم سالگرد شهدا را فله ای  در سوق برگزار کردند.چند بنر و پلاکارد و یک سخنرانی و یک تیز تلویزیونی و رادیویی کل هزینه این مراسم بود. جوانکی در مجلسی از این هزینه های هنگفت به ستوه آمده بود. یواش در گوش او گفتم چقدر هزینه شده است.یک رقمی را فرض کن.ابا داشت از برآورد هزینه . ادامه دادم اگرفقط ابوذر زنده بود ، حقوق ماهیانه او حداقل یک میلیون تومان بود. سایرین را نمی گویم . کل این هزینه ها حقوق یک ماه ابوذر نمی شود. حقوقی که سالهاست بدلیل نداشتن ورثه قانونی  قطع می باشد. سکوت کرد و به فکر فرو رفت.

آنقدر بسیجیان را بد معرفی کردند و آنقدر از بسیجیان بد دفاع کردند ، وآنقدر در ترسیم ذهنیات بسیجیان  به خطا رفتند که عده ای چنان تصوری را از بسیج برای دوستانشان ترسیم می کنند که تصدیقش وجود خارجی ندارد.

گلزار شهدای شهر مان را جوانانی شمع آذین کردند که از نظر قیافه و ظاهر و تیپ و هیکل و ماهیچه فکر و نظر وروشنگری و روشنفکری ، تحصیلات و دانش اندوزی ، از تمامی جوانان عصر ماها و امروز شماها سرآمد تر بودند. آنچه در زیر می آید یادی است از این سرمایه ها ی تمام ناشدنی .این نوشته را برای دل خودم نوشتم تا یادی نمایم از شهدایی که با آنها درس خواندم و زندگی کردم و با هم به جبهه ها رفتیم . آنان پاک بودند و رفتند ما ماندیم چون لیاقتمان همین بود و بس. 

سر سالار این قافله ، شهید طیب بود. محضر طیب را بنده چندین بار درک کردیم. او در معابر و منابر همیشه بحث عقیدتی را مطرح می کرد. . قبل از نماز جماعت به مسجد می امد و به صورت پامنبری صحبت می کرد. یک بار  در مقام پاسخگویی علنی در جواب سخنرانی که از جاذبه علی سخن می گفت پشت تریبون رفت و وگفت باید به سخن برادرمان  دافعه علوی را هم اضافه کرد.بسیار تیز بود و حساس .

عضو انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا بود.به محض آغاز جنگ به ایران برمی گردد.و در جبهه های جنگ در مقام قرماندهی فعالیت می کند.اشتهار او نه تحصیلات او در فرنگ  بود. بل به  داشتن روحیه عجین با فرهنگ اسلامی می باشد.

شهید حجه الاسلام  رایگانی از سرمایه های علمی و مذهبی منطقه بود. خواستم از ایشان در سرمایه های مذهبی شهر یاد نمایم ولی حیفم آمد . کسوت شهادت بالاتر از هر کسوت ظاهری دیگر است. او یک شهید روحانی است که بسیاری از بزرگان امروزی کشور با وی ارتباط تنگاتنگ داشتند .حوزه کاری وی در استان خوزستان و شهر رامهرمز بود. ولی مرتب در منطقه به تبلیغ و ترویج دین می پرداخت. وی حتی در منطقه بویراحمد مبارزات سختی را با بهاییت داشت. از او یادگاران بسیار با نجابتی  برجای مانده است

شهید امرالله تقوی مشهور به امیر ، ااولین کسی بود که در سوق شعار مرگ بر شاه را بر در و دیوار شهرمان نوشت . وی آن موقع هم با مبارزان قم و بهبهان ارتباط تنگا تنگ داشت.امیر مثل شهید طیب از سابقون جنگ است. دانش اموز دبیرستانی بود که هزار دانشگاه را  دیده بود این را نه به لحاظ علمی می گویم که غلو است ، به لحاظ مشی و سخن و افاده و رفتار، امیر بسیار مسن تر از سنش بود.

تکاوری بود در جنگ و دانش اموزی بود در سوق. در هر دو موفق . فنی کار ،چابک ، خوش هیکل ، خوش تیپ و حوش پوش ، رک گو و صریح اللهجه ،تیز بین .و... آن موقع که ما در جنگ کسی را نداشتیم امیر در جنگ کسی بود . آن زمانی که هنوز درجه ها شمرده نمی شدندامیر سرداری بود.

عبد محمد تقوی ، از معدود نویسندگان شهید کشور و تنها نویسنده شهید استان است. این را ارشاد ما هنوز نمی داند و تاکنون به این کشف نرسید تا جلسه ای برای ایشان برگزار کند. در تمامی نمایشگاههای فرهنگی کشوری نام شهید تقوی و کتابهای او در معرض عموم قرار می می گرفت ولی در شهر مان تا کنون یک جلسه پژوهشی و فرهنگی برای ایشان برقرار نکردیم.

شهید تقوی بسیار بلند نظر و پرهیزکار بود. سخنرانی های آتشین و جلسات نرم اخلاقی او هنوز برای  روح ما برقرار است. داع این شهید بسیار سنگین بود . والدین داشتند این داغ را تحمل می کردند که خبر شهادت منصور هم واصل شد.منصور تقوی بچه نجیب و پر تلاش شهر معصومانه به شهادت رسید. پدر پس از منصور نتوانست در این دنیا بمانند او رفت و به بچه هایش پیوست.

 روحانی شهید صالحی زاده ،از گم نام ترین شهدای سوق است. گویند که تا درجات عالی حوزه رفته بود و  در فراکیری علوم بسیار هوشمند و اهل بحث و درس بود. پدرش بر ای احیای سنت روحانی  در خانواده شان ،او را گلجین کرده بود. تا حد زیادی هم پیش رفت اگر زنده  می ماند یکی از کاندیداهای مقام آیت اللهی بود.

شهید قباد شریعتی ، از ایدئولوگ های سپاه بود. اهل مطالعه و سخنرانی ،اهل تفسیر و ترویج ،سوگند یاد می کنم که در کل سپاه استان در آن موقع به باسوادی ایشان بسیار کم داشتیم.با او خاطرات بسیار خوبی داشتیم . همیشه مبصر کلاسمان بود.رییس انجمن اسلامی مدرسه بود.از این لحاظ بسیار سیاسی بود.سرمایه بسیار ذی قیمتی بود.

شهید عبد الطیف راستگو ، بسیار پر جنب و جوش ، گویند بنا به سنت علوی ، به صورت ناشناس از پول داران سوق، جنس می گرفت و سپس آن را به همراه نامه ای به  درب خانه معتمدان می فرستاد تا  آن ها بدست فقرا بدهند. این کار شهید نهضت فکری علمی بزرگی در همین سوق بر پا کرده بود. این کارها  دیگر تکرار نشده است  به نظر من اودر دبیرستان سوق بنیان گذار مباحث سیاسی مذهبی  ایشان بود

معلم شهید سعادتی فر ، معلم شهید شهرمان ، ارام ، با صفا ، دوست داشتنی ، با همه صداقتش   تمامی هستی اش را تقدیم خدامی نماید تا ما به راحتی درس بخوانیم و زندگی کنیم.

شهید  عبدالنبی مساوات ، شوخ طبع ترین فرزند سوق ، ورزشکار ، خوش سیما ، خوش برخورد ، اهل معاشرت  بود.هیچ کس نمی دانست که نبی از چه طایفه ای است .او در دل تک تک مردم جای ویژه داشت. در وبلاگم  خاطراتی از او نگاشتم.

شهید محسن رارعی . هم دوره حسین پناهی ، روحانی و سپاهی بود. بسیار اهل مطالعه و مباحث روشنفکری بود. کار و شغل وی در سپاه هم همین کارهای فکری و فرهنگی بود.

شهید رستم دستار ، بسیار معصوم و خوش زبان و خوش بیان و صاف و پاک بود. در طول دورانی که با او هم مدرسه ای و هم کلاس بودیم صداقت از سر و صورتش می بارید.

خانواده دوشهیدی شهرمان ، دو ستاره را به آسمان عشق تقدیم کردند. یک آن . ِیک زمان . خبر شهادت سیف الله و حافظ آبخضر را به معصومه شهرمان ، مادر مهربانشان کبری ، دادند. ابتدا خبر یکی را دادند در سردخانه جنازه دیگری را تحویل گرفتند. چه ها که نکشیدند برادر و خواهر و مادر و پدراین شهدا

امرالله رخ افروز را اگر نمی شناسید  به شما معرفی کنم . عزیز دردانه مادر بود. یگانه فرزندی پسری که جان مادرش به جان او ،وصل بود. گریه می کرد مادر اشک می ریخت.ناراحت می شد مادر مرحومش دق می کرد. رشید تنومند و چاق و چله . حجله او آماده بود که جنازه اش را به پدر و مادرش دادند .  آنها هم تاب نیاوردند و به سرعت هر دو مردند.

غلام حسن حسینی پسر عمویم بود. در گردان سیف الله نمک گردان بود . شوخ طبع و خنده رو.یگانه فرزند ذکور بود. پدر و مادش امیدها داشتند.جازه اش هم نصیب پدر و ماد نشد تا حداقل بر نعش او گریه کنند.آنقدر بدون رفتن به قبرستان  و زیارت قبر بر سر و صورت زدند که هردو زمین گیر شدند و معیوب. ساله بعد از منطقه کربلای 4 جنازه مطهرش را به خانواده اش تحویل دادند.

ناصر عابدی را من سوقی می دانم . هر چند زیارتگاه او در ایدنک است.او در سوق بود  برای اولین بار من با او به جبهه رفتم. مادرش در تصادفی مرگ بار فلج می شود در اوایل جنگ.پدر به دلیل شغل نظامی مدام در جبهه بود. شهید برای بار دوم به جبهه می رفت . برای اینکه از هم جدا نشویم گفت که آموزش ندیدم. هم کلاس بودیم. چهارم تجربی دبیرستان شهید رجایی.

هر دو به همراه سهراب ناصحی تعهد  دادیم که دانش آموز نیستیم و به جبهه رفتیم . علی محمد افروزی  هم بود . در جبهه چذابه در کنار همدیگر در سنگر بودیم که همانند علی اصغر تیر به گلوی او اصابت کرد.  ناصربا ذکر قران به شهادت رسید.

شهید عیدی فاطمی ،. پدر مرحومش سالها بود که فوت کرده بود. مادر صبور و فداکار  یادگاران پدر را به نحو احسن به جامعه تحویل می دهد. عیدی بسیار دوست داشتنی بود هم کلاسی بودیم و به نوعی هم محله ای.دوره های عقیدتی و نظامی پیشرفته ای را گذرانید. او را هم تحویل خیل شهدا دادیم.

شهید نصرالله نوری ازنمایندگان جامعه کارگری است.. بواسطه کار ش که در شرکت های خارحی بود ، مجبور بود که زبان انگلیسی را بیاموزد تسلط نسبی به زبان انگلیسی پیدا کرده بود . بسیار زحمتکش و صادق و مومن، با همه مهربان بودو در همان ابتدای جنگ در منطقع غرب به شهادت می رسد.

شهید  بالدار ( صلاحت پور ) اهل دعا وروضه بود. بسیار متشرع بود . آراسته و نظیف بود. بسیار عبادت می کرد. او تمامی فرزندان صغیرش را با مادر صبور و دسوزشان  بدست خدا و جامعه سپرد و شربت شهادت نوشید و رفت.

شهید علی باز حمیدی یگانه فرزند ذکور خانواده ای بود که سالها بود در غیاب پدر، زیر چتر مادر مهربانش بزرگ می شد. مادر حمیدی فرشته ای بود آسمانی . او از این تنها سرمایه اش با خون دل نگهداری می کرد. علی باز درس می خواند و خوب هم درس می گرفت. چندین بار در طول دوران دانش آموزی به جبهه رفت مثل همه بچه های آن دوران. مادر تنهایش ،در غیاب فراق فرزند ،خون می گریست ولی لحظه وصال تمامی غمها را فراموش می کرد. علی باز بزرگ و بزرگ تر شد . معلم شد قصد اموزش قران و دین به بچه را داشت . در وسط تحصیلات عالی دوباره به جبهه رفت و این بار مادر پیر پس از سالها زحمت و تلاش با خبر  شهادت حمیدی قامت خمیده اش دو نیم می شود . علی باز  برای نسل ماها اسطوره بود بدون اغراق و بدون غلو.

شهید سعید علی ولایتی ، تازه دامادی که رشادت های فراوانی را در جنگ داشته است. تنها دخترش را سیر ندید و دخترش هم پدر را زیارت نکرد. خیلی اهل کمالات و خوش خنده بود در جنگ  پد خندق جنگید . او در  نقطه ای که بسیاری از هم رزمانش به اسارت در آمدند به شهادت رسید.سهم مادرش تا سالها گریه بر لباسهای علی بود . جنازه اش پس از سالها به زیارتگاه شهدا  تحویل شد .

شهید منصوری  فداکار و خانواده دوست. با صفا و صمیمی  بود . تازه داماد بود فرزند داشت ولی راه سرخ را انتخاب می کند و آرامش را به ما تقدیم می کند.

شهید زارعی طفل معصومی بود . بسیار صاذق و اهل تعمق . پدر پیرش را تنها گذاشت و رفت.

واما شهید احمد غلامی. دارای سه فرزند . جسور و نترس شهامت او مثال زدنی بود. آخرین باری که او را زیارت کردم تهران بود . سر میدان توپ خانه  گذرم به احمد افتاد . گفت چند روزی است تهران هستم دلم برای فرزندانم بسیار تنگ شده است . ولی این قلب رئوف  با آن همه مهربانی فرزندان که هیچ تمامی سرمایه اش را که جانش بود در طبق اخلاص قرار نهاد و به شهر عشق پرواز کرد.

شهید قدرت الله فاطمی . دانش آموز معلمی که با هوش و نبوغ خویش به همه نشان داد که اکر از کاروان پیشرفت عقب ماندید  می توان گامهای تندتری را بردارید و نه تنها به صف اول برسید بل پیشتاز هم شوید. قدرت چنین کرد و علیرغم عقب ماندگی های تجصیلی ، ناگهان جهش زد و در مسابقه علمی پیشتاز شد و به دانشسرا رفت. همین دانشسرا سکوی پرتاب او به عرش اعلی شد.

شهید عبدالظریف تقوی : شهید تقوی را ما در دبیرستان می شناختیم ولی شناخت ماعمیق نبود. همسنگران شهید چنان از تقوای ایشان صحبت می کردند که گویی در مورد زاهدی مثل آیت الله  بهجت حرف می زنید. این رازی بود است که بسیاری از نزدیکان شهید تقوی  هو شاید نمی دانستند. .شهید در جنگ نترس و شجاع و در عبادت بسیار با تقوی بود.در دوران تحصیل هم به عنوان یکی از با نظم ترین و مودب ترین دامش آموزان شهرت داشتند

چه کسی باور دارد مقبره تکاور پاسدار ، خدارحم جمادی در منطقه ای واقع شده باشد که  هیچ انسانی در آنجا زندگی نمی کند. خدارحم جمادی بزرگ شده سوق اهل برم شیر بود. در دوران راهنمایی و دبیرستان هم در سوق بود . نظیف و سر وحال بود .وی عالی ترین دوره تکاوری سپاه را با موفقیت پشت سر گذاشته بود.

 واما شهید ستار تقوی . کمترین کسی ستار را که می دید جذب اخلاق او نمی شد. آخرین بار در سه راهی خرمشهر زیارتش کرده بودم . قبل از عملیات کربلای 4و 5 بود .نمی دانستم دیگر او را زیارت نمی کنم. سلام علیکی کردم و آدرس و جای هم دیگر را گفتیم و بعد از صرف غذا از هم جدا شدیم. به قول معرف دیدن همان دیدن بود و رفتن همان رفتن.ستار در کربلای شلمچه پرواز کرد.

شهید آلا رحم زینی پور پسر عمه ام بود. در کربلای 4 شیمیایی شده بود . چند روزی در بیمارستان بستری بود به او مرخصی استعلاجی داده بودند ولی با شروع عملیات کربلای 5 دوباره به جبهه رفت و بر نگشت.

یادم می آید همه شهر می دانستند که ستار و آلارحم شهید شدند. مراسم شهادت شهید صالحی زاده بود . تنها پدر و خانواده این شهیدان نمی دانستند. دم درب مسجد صحنه بسیار ناراحت کننده ای را دیدیم . میر سیف الله پدر آلا رحم با میر فایز پدر ستار مصافحه می کردند . هردو سراع بچه هایشان را می گرفتند غافل از آنکه بیش از چند روز است که فرزندان هردو به شهادت رسیذه است .

شهیدخانی بسیار مظلوم و باور کردنی بود. سنی نداشت. دوستانش در وصف او ، صداقت گفتار و ادب کلمات و احترام بزرگان قصه ها می سرایند.

واما برده ها یادگاران خانواده های دینی و مذهبی ، بزرگ شده در دامن والدینی خدا ترس ، اهل حساب و کتاب ، دانش اموزان فعالی بودند که معصومانه در خیابانهای سوق راه می رفتند و به اقوام و همسایگان درس عملی وی دادند.همیشه سرفراز راه می رفتندو خنده بر لبان آنها مژده تبسم را به دوستان اهدا می کردند.

شهید بهروز رضویان ، چه کسی باور می کرد بهروز تفنگ به دست گیرد و به جنگ برود . بهروز آن طفل معصوم ، پرورده مکتب فهمیده بود پدر بسیار صادقش   در فراق فرزند دلبندش قامتش خم شد. ولی تبریک شهادت را پذیرفت..

شهید شیخی ، مرد دیار معنا دار پاقلعه ، از سنگها یش استقامت را آموخت و از کوهایش برافراشتگی را . قامت رعنای شیخی برای هر آشنایی تبلور ستبری بود و مقاومت. او هم در این راه همه سرمایهایش را تحویل خاک داد و به آسمان پرکشید

شهید پناهی یادگار یکی از خانواده های نجیبب و خداترس .از خانواده مرحوم حسین پناهی . حسین از او هم خاطرات زیادی داشت. هیکل خوش ترکیب او سخنان نرم و باران دیده او حکایت از طراوت روحی او داشت.

شهید نصرت آبدار . نصرت دانش آموز ذبیرستان سپاه بود. حثه بسیار کوچکی داشت. همیشه خنده رو بود. نصرت در میان همه دانش اموزان سوق نفوذ عجیبی داشت. آخرین بار صبح شکست ما در عملیات کربلای 4 بود که برای عرض تسلیت ازتیپ شان که بسیار با با ما فاصله داشت  به چادر ما آمد. از جست و حویش از جنازه غلام حسن برایم می گفت او با قاطعیت از شهادت او می گفت.بعد از ازظهر از ما خداحافظی کرد و رفت و دیگر برنگشت او هم در عملیات کربلای 5  شهید شد.

شهید حامی پور یکی از صادق ترین شهدای شهرمان بود . بدون غل وغش و ادعا به جبهه می شتابد . شهادت پایان زندگی با صداقتش بود.

شهید راستین ، تیزبین و جسور بود. لحن صحبت خاص او نشان از نام مقدسش صافی داشت. صافی را با داقتش و آرامشش  می شناختند.

شهید عوض پور. هیکل نازک وترکه ای فیض الله با تبسم های همیشگی اش از او یک اسوه انسانیت ساخته بود. فیض الله عوض پور  در عملیات والفجر مفقود شد تاسالها خانواده امیدوار به رجعت او بودند ولی انتظار بی فایده بود جنازه او پس از سالها به سوق برگشت و در گلزار آرام گرفت.

شهید رایگانی وحسن پور بسیار کم سن وسال بود ند که به جبهه اعزام می شوند. صفا و آرامش روانی وصف ناشدنی داشتند. اجر این انسان های پاک  همین قداستی است که نصیب آنها شده است.

کرمی و مددی  هر روز صبح بیشتر با پای پیاده  از لیر به سوق می آمدند تا درس بخوانند. عصر هم برمی گشتند . این رفت آمدهای طاقت فرصا از هر دو کوهی از استقامت را ساخته بود . این مردان خود ساخته مزد تحصیلات خود را هم گرفته بودند  و در حال تحصیلات عالیه بودند که برای کارگاه عملی دانشگاه واقعی به جبهه اعزام شدند. در منطقه عملیاتی کربلای 5 بودم که یکی از دوستان خبر شهادت هر دو را به ما داده بود. آنها از سابقون شهدای کربلای 5 بودند.

شهید موسوی بسیار بانجابت و باحیا بود صادق گفتار بود و درست رفتار . شهادتش روح لطیف پدر سختکوشش را بسیار آزار داد.

شهید رحمانی هم مثل مددی و کرمی درس خوانده بود. بسیار با صفا و اهل معاشرت بود. هیکل ورزشکاریش برای روح بسیار نازکش تابلوهنری خوبی را ترسیم می کرد.  مزد انسانیت رحمانی  چیز ی جز شهادت نبود.

شهید مسکینی را در گردان سیف الله زیارت کرده بودم. اصلا باورم نمی شد  معلمی است صادق و پر کار. بی هیچ ادعایی  به عنوان سربازی ساده و خاکی، گوش به فرمان فرمانده بود.این سادگی و بی ادعایی او می توتند درس خوبی برای کسانی باشد که بدون هیچ سرمایه ای ، ادعای بسیار بالایی دارند

شهید عیالوار با هر کسی هم صحبت می شد بسیار مردانه و باصلابت حرف می زد . این مرد کم سن وسال از متقدمین جنگ بود اگر حافظه ام یاری دهد او را در زمان حصر سوسنگرد زمانی که به همراه شهید قباد شریعتی ما برای اردوی دانش اموزی به سوسنگرد اعزام شدیم هم زیارت کردم.اردو هم اردوهای آن زمان.ممکن است عدهای به این نوع اردوها بخندند ولی .....

یادی هم بکنیم از عزیزان شهید خلف و محمدی  و عبدی پور و آزاد وار  و آبدار که بوی عطر شهادت آنها سالهاست که در زندگی ما جاری است و لی بعضی از ماهها نمی فهمیم

حتی پس از جنگ هم شهادت در منازل سوقی ها رفت آمد دارد. دارا رراهخداپور تکاور عرصه جبهه ها و مربی آموزشی بسیاری از بسیجی ها  را در نبرد با اشرار از دست دادیم و شهید دیو رخش  آن سرو تنومندی که هم در نبرد با سوداگران مرگ شربت شهادت نوشید.

این ها کسانی بودند که فضای شهرمان را بسیار صمیمی جلوه می دادند.مردم شهرمان  را مثل برادر به هم نزدیک می کردند. سید و خلق نداشت.هر کدام ویژکی هایی داشتند که از طرف مقابل مورد احترام  فراوان بودند.

این ها کسانی بودند که در شهرشان مواد مخدر وجود نداشت . هیچکدام از این شهدا به مخیله شان نمی آمد که روزی  اعتیاد هم در سوق به عنوان یک مشکل فرض شود.

این ها کسانی بودند که فضای دبیرستان شهرمان را  چنان جذاب می کردند که از اطراف و اکناف شهرستان ،  والدین دانش آموزان  مناطقی مثل ایدنک و چاروسا و دزک وچنگلوا، دبیرستان شهید رجایی ( خیام سابق ) را برای تحصیل فرزندان خود انتخاب می کردند. ولی الان....

اینها کسانی بودند که هیچ وقت بوی طعم بدبوی مادی گرایی و تجمل پرستی و پول انگاری ، آنها را از صعود باز نداشت. آنها به پیشرفتی فکر می کردند  که رفاه مادی را به دنبال هم دارد نه به رفاهی می اندیشند که هیچ پیشرفتی را بدنبال ندارد.

اینهاهیچکدام تارک دنیا نبودند ، زبانم لال تارک الصلاه هم نبودند. هم اهل دنیا بودند و هم اهل آخرت. به شدت عاشق پیشرفت منطقه و استان و شهرشان بودند.

آنها سرمایه ها جامعه مان بودند ولی تنها سرمایه مان هم نیستند . زمین سوق استعداد زیادی برای سر برآوردن استعدادهای این چنینی دارد . استعدادهایی که به  فکر اعتلای جامعه و شهر ابا و اجدادی شان باشند و غبارهای نفاق و دورویی و تزویر ومال اندوزی و نان به نرخ روز خوردن را کنار گذارد .

با توسل به روح پاک این شهدا می توان گنج سوق را دوباره از زیر تل مشکلات برون آوریم ، ستاره منور شهرمان را  غبار روبی نماییم تا تشعشعاتش به همه اهل شهر و دنیا بتابد.باید دوباره برخاست . قیاممان راتا جان در بدن داریم و تاب و توان داریم و تا غنای کامل شهرمان ، طول بدهیم  تا برزمین قعود شویم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۰۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی