روزی روزگاری سوق

درباره شهر سوق از استان کهگیلویهو بویر احمد

روزی روزگاری سوق

درباره شهر سوق از استان کهگیلویهو بویر احمد

http://suq.blogfa.com/

طبقه بندی موضوعی

سوق قدیم

سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۹:۱۱ ب.ظ

اون قدیما، اون روزا که یه ساله بودیم یه کهنه میذاشتن لای پاهامون، توی فضولات خودمون دست و پا میزدیم تا فردا که کهنه رو عوض کنن، تازه با آب سرد هم می شستنمون.شیر مادر بود و بس، دیگه از کمک غذا خبری نبود. میذاشتنمون توی یه گهواره چوبی و مامان تا صدای جیغمون گوش فلک رو کر نمی کرد سراغمون نمی یومد. حالا مای بی بی اومده، مامان باباها اونقد لی لی به لالای بچه ها میذارن که بیا و ببین، با آب ولرم حمومشون می کنن، شیر خشک، انواع کمک غذا و..گهواره های نرم.کافیه بچه صداش دربیاد، بلافاصله مامان خودشو می رسونه بالای سر بچه.

اون قدیما، صبح زود که هنوز شغالا از شهر خارج نشده بودند، راه می افتادیم میرفتیم مدرسه.عمرا اگه صبحونه ای خورده باشیم، یه چای شیرین بود که باید تا ظهر که برمی گشتیم سر پا نگهمون میداشت. حالا، بچه ها صبح که پا میشن، مامان باباها قربون صدقشون میرن، کیک و کلوچه میذارن توو کیفاشون، پول توجیبی یه روزشون اندازه پول توجیبی یه سال کودکی ماست، بابا با موی ژولیده ماشین رو روشن می کنه و بچه رو می رسونه مدرسه، ظهر هم با ماشین میره دنبالش.

اون قدیما، اسباب بازی نداشتیم، یه دونه اسباب بازی به زور چن تا بیست که می گرفتیم برامون می خریدند، سر دو روزه چرخش درمیرفت ولی تا آخر سال داشتیمش.معمولا ماشین های بدون چرخ بودند که تنهایی هامون رو شریک می شدن، حالا ماشین می گیرن برا بچه سه ساله، که خودش و دختر عمه و پسر خاله سوارش میشن و بابا میاد هلشون میده.

اون قدیما، ماها، عین یه عضو ناخواسته، می رفتیم تو اتاق کز می کردیم حالا بچه ها هر کدوم یه اتاق مخصوص دارن پر از اسباب بازی و یه کامپیوتر که نه باباشون سر درمیاره ازش نه مامانشون.تازه اگه بچه تهرونی باشه، به جای پسرخاله و دختر عمه، با سگش هم اتاقی میشه و هم بازی

اون قدیما، هنر می کردیم، یه پنج تومنی (پنج تک تومنی) دور از چشم بابا، از مامان می گرفتیم یا از دایی که گذرش می افتاد خونه ما.حالا بچه شش ساله که بلد نیس دماغشو بالا بکشه، حساب بانکی داره اندازه حقوق یه سال یه آموزگار.

اون قدیما،خبری از قرتی بازی های امروزی نبود که بچه ابتدایی یه گوشی موبایل داشته باشه 800 هزار تومن و 24 ساعت اینترنتش آنلاین باشه.

اون قدیما با وجود همه سختی هاش، خیلی به ما خوش می گذشت.یادش بخیر، سوق، روستا بود.دیوار دبستاناش نصف قد معلما بود.اورست ما، کوه بالای سر سوق بود.خلیج فارسمون دره خشو بود.نه شهردار داشتیم و نه بخشدار.با این همه، خوشحالتر از این روزا بودیم.بزرگترین سرگرمی ما، ریختن آب روی بچه قورباغه هایی بود که توی یه گودال بدون آب گرفتار شدن و داشتن می مردن، کیفمون کوک میشد وقتی آب می ریختیم و اونا بالا و پایین می پریدن.اگه هم تعدادشون کم بود، با دست می گرفتیم و مینداختیمشون توی آب.حالا بچه دبستانی، قورباغه رو می کشه و ازش فیلم میگیره و آپلودش میکنه تو یوتیوب.اون قدیما، تلویزیون یه کانال بیشتر نداشت، شبکه یک.تلویزیون رو هم وقتی روشن می کردن که بخوان فیلمی ببینن یا اخبار رو تماشا کنن. فیلما هم خداییش فیلم بود. روزی روزگاری بود.سردار جنگل بود.آیینه عبرت بود، سلطان و شبان ...حالا دهها شبکه آنالوگ و دیجیتال اومده و نمی تونه مردمو سرگرم کنه.سریالا همه بی مفهوم و با یه مضمون تکراری. هر کی از راه رسید شد مجری و گوینده خبر. هر کی از راه رسید شد بازیگر تلویزیون.

اون قدیما، یه پفک مینویی بود که 5تومن میدادیم و میگرفتیم، چنان می چسبید.یا تمرهای 2 دوتومنی که میذاشتیم لای دو دونه بیسکوییت فله ای ...حالا چی توز و ..هزار رنگ و شکل و طعم .

اون روزا یه نامه که میخواستیم بفرستیم، دنبال یه نفر خوش خط بودیم برامون بنویسه، یه تمبر هم میذاشتیم یه گوشه که کل پول هزینه ارسال، پول تمبر و نامه، 5 تومن هم نمی شد، میدویدیم تا برسیم به آقای پوردیان.از فرداش دیگه منتظر بودیم پستچی(آقای پوردیان) جوابشو برامون بیاره، حالا برای پست یه کتاب 100 صفحه ای، سه چهار هزار تومنی باید بدیم پست.

گاهی هم نامه هامون تبدیل میشه به ایمیل.دیگه خبری از پست و پستچی نیست.دیگه هیشکی دنبال آدم خوش خط نمی گرده. سوق سوق سوق، کجای تاریخ از یادمون رفتی روستای قشنگ و باصفامون.مردم مهربونت چی شدن؟آدماتو چیکار کردی؟آخه تو هم دلت برا ما تنگ بشه سوق

منبع : سوق زیبای من

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۲/۱۹
محمد جعفر تقوی سوق

سوق قدیم

نوستالژی

نظرات  (۲)

۲۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۷:۱۴ مدیر آبشار نیوز
سلام آقای شهابی. از اینکه با وبلاگ شما آشنا شدم خوشحالم. شما هم بما سربزنید. شمارا لینک نمودیم شما اگه قابل دونستید لینک بفرمائید.
خوشمان آمد!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی